چهاردهم- وقتی خودمان هم افکارمان را باور نداریم...
شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۴ ب.ظ
یه همکلاسی دارم که به ظاهر خیلی دختر خوشرو و مهربونیه
با همه خیلی گرم برخورد میکنه، شوخی می کنه، خاکیه، کلا از این ادم هایی که همه ازشون خوششون میاد
همه اش تو درس ها به بقیه روحیه میده و...، البته این و هم بگم چون گرایش مقطع قبلیش فرق می کرد از اول ترم کلی مشکل داشت با درس ها
و خدایش منم خیلی کمکش کردم تا حدی که وقتی استادمون برا پایان ترممون گفت باید اکسپت مقاله بیارید تقریبا همه کارهاش و من براش انجام دادم، از انتخاب موضوع، پیشنه تحقیق، روش پزوهش، کارهای آماری و...
فصل امتحان ها که رسید یه درسی داشتیم که تحلیلی بود، اینجوری که استاد 40 تا سرفصل داد گفت برید راجع بهش تحقیق کامل کنید و تو امتحان تحلیل و نقد خودتون و در مورد 10 تاشون بنویسید
ما هم قرار گذاشتیم که هرکدوممون هرچی مطلب جمع کردیم به بقیه هم بدیم
منم کار خودم و انجام دادم و برا بچه ها فرستادم اونا هم متقابلا کارشون و باشتراک گذاشتن به جز همین خانم محترم که کارش نصفه و نیمه بود.
خلاصه که گذشت تا رسیدیم به امتحان، رفتیم سر جلسه و حدود 4 ساعت سرجلسه امتحان نشستیم، خانم فوف الذکر حدود ساعت 10:30 یعنی 2 ساعت و نیم بعد از شروع جلسه رو ترک کردند، و من همچنان ادامه میدادم، واقعا خسته شده بودم، سرم و بلند کردم دیدم سرکار خانوم رفته پیش مراقب و داره میگه چرا برگه هاشون و نمیگیری؟ وقت تمومه...
اولش تعجب کردم ولی بعدش از اونجایی که دوس ندارم هیچ حرفی و تو دلم نگه دارم، رفتم بهش گفتم: این چه کاری بود؟ دست و پاشو گم کرد، گفت: داشتم شوخی میکردم، جدی نگیر و ...
منم پیش خودم گفتم این بچه خوبیه، زود قضاوت کردم ...
خلاصه گذشت تا جلسه اول این ترم، تا برسم کلاس نیم ساعت دیر شد به محض اینکه رسیدم تو کلاس دیدم داره به استاد میگه یه سوال دارم، چطور فلانی نمره کامل از درس شما گرفت و من نگرفتم؟ مگه چی نوشت تو برگه اش؟
منم همون لحظه وارد شدم و گفتم اگه سوالی داری از خودم بپرس، اونم سرخ و سیاه شد و استادمون هم یه جوری سرو ته قضیه رو هم اورد
خلاصه کلام اینکه...
چند لحظه پیش دیدم تو گروه مربوط به کلاسمون تو تلگرام یه پیام گذاشته
دیدم نوشته "یاران دوران فرومایگی، نکو خویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبرند. حسودان بر جمال و کمال جز به چشم کین ننگرند و دروغگویان از کسی وفا و اعتماد نبینند.((گوته)) "
خوب خواهر من، عزیز من، اینکه چه شخصیتی داری و چیجوری فکر می کنی، یه چیزیه مربوط به خودت ولی اینکه یه چیزی و نشر میدی و بقیه رو دعوت به انجام و یا پرهیز از اون موضوع می کنی، مربوطه به همه اون ادم ها...
خب چرا چیزی و که قبول نداری و انجامش نمیدی و میخوای به خورد بقیه بدی
شایدم رفتار ما نتیجه اون افکاریه که واقعا تو سرمون داریم و نوشته هامون حاصل از اون چیزیه که آرزشو داریم که باشیم.
--------------------------------------
1- من بچه درس خونیم :))
2- هیچوقت تو زندگیم سعی نکردم کسی و ناراحت کنم
3- مهم نیست بقیه چیجوری نسبت به من فکر کنند
با همه خیلی گرم برخورد میکنه، شوخی می کنه، خاکیه، کلا از این ادم هایی که همه ازشون خوششون میاد
همه اش تو درس ها به بقیه روحیه میده و...، البته این و هم بگم چون گرایش مقطع قبلیش فرق می کرد از اول ترم کلی مشکل داشت با درس ها
و خدایش منم خیلی کمکش کردم تا حدی که وقتی استادمون برا پایان ترممون گفت باید اکسپت مقاله بیارید تقریبا همه کارهاش و من براش انجام دادم، از انتخاب موضوع، پیشنه تحقیق، روش پزوهش، کارهای آماری و...
فصل امتحان ها که رسید یه درسی داشتیم که تحلیلی بود، اینجوری که استاد 40 تا سرفصل داد گفت برید راجع بهش تحقیق کامل کنید و تو امتحان تحلیل و نقد خودتون و در مورد 10 تاشون بنویسید
ما هم قرار گذاشتیم که هرکدوممون هرچی مطلب جمع کردیم به بقیه هم بدیم
منم کار خودم و انجام دادم و برا بچه ها فرستادم اونا هم متقابلا کارشون و باشتراک گذاشتن به جز همین خانم محترم که کارش نصفه و نیمه بود.
خلاصه که گذشت تا رسیدیم به امتحان، رفتیم سر جلسه و حدود 4 ساعت سرجلسه امتحان نشستیم، خانم فوف الذکر حدود ساعت 10:30 یعنی 2 ساعت و نیم بعد از شروع جلسه رو ترک کردند، و من همچنان ادامه میدادم، واقعا خسته شده بودم، سرم و بلند کردم دیدم سرکار خانوم رفته پیش مراقب و داره میگه چرا برگه هاشون و نمیگیری؟ وقت تمومه...
اولش تعجب کردم ولی بعدش از اونجایی که دوس ندارم هیچ حرفی و تو دلم نگه دارم، رفتم بهش گفتم: این چه کاری بود؟ دست و پاشو گم کرد، گفت: داشتم شوخی میکردم، جدی نگیر و ...
منم پیش خودم گفتم این بچه خوبیه، زود قضاوت کردم ...
خلاصه گذشت تا جلسه اول این ترم، تا برسم کلاس نیم ساعت دیر شد به محض اینکه رسیدم تو کلاس دیدم داره به استاد میگه یه سوال دارم، چطور فلانی نمره کامل از درس شما گرفت و من نگرفتم؟ مگه چی نوشت تو برگه اش؟
منم همون لحظه وارد شدم و گفتم اگه سوالی داری از خودم بپرس، اونم سرخ و سیاه شد و استادمون هم یه جوری سرو ته قضیه رو هم اورد
خلاصه کلام اینکه...
چند لحظه پیش دیدم تو گروه مربوط به کلاسمون تو تلگرام یه پیام گذاشته
دیدم نوشته "یاران دوران فرومایگی، نکو خویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبرند. حسودان بر جمال و کمال جز به چشم کین ننگرند و دروغگویان از کسی وفا و اعتماد نبینند.((گوته)) "
خوب خواهر من، عزیز من، اینکه چه شخصیتی داری و چیجوری فکر می کنی، یه چیزیه مربوط به خودت ولی اینکه یه چیزی و نشر میدی و بقیه رو دعوت به انجام و یا پرهیز از اون موضوع می کنی، مربوطه به همه اون ادم ها...
خب چرا چیزی و که قبول نداری و انجامش نمیدی و میخوای به خورد بقیه بدی
شایدم رفتار ما نتیجه اون افکاریه که واقعا تو سرمون داریم و نوشته هامون حاصل از اون چیزیه که آرزشو داریم که باشیم.
--------------------------------------
1- من بچه درس خونیم :))
2- هیچوقت تو زندگیم سعی نکردم کسی و ناراحت کنم
3- مهم نیست بقیه چیجوری نسبت به من فکر کنند
- ۹۵/۰۱/۱۴
- ۵۰۳ نمایش