چهل و نهم- بی فرهنگی یا بی اعتمادی؟ مساله اینست!!!!!!!!!!!
همه جا پرشده از تصاویر غمناک فاجعه در تهران، همه نگرانیم، دلمان می سوزد از سوختن تن آتشنشانان، غرور و احساساتمان جریحه دار شده..
همه دنبال مقصر می گردیم، عده ای شهرداری را بخاطر عدم تامین تجهیزات و امکانات برای آتش نشانان مقصر میدانند، عده ای به شورا حمله می کنند که چرا بودجه درخواستی شهرداری را مصوب نکرده است، بخشی از جامعه سازمان نظام مهندسی و واحد پیشگیری آتش نشانی را به عنوان مقصران اصلی فاجعه هدف گرفته اند و در این بین جامعه شناسان و فعالان فرهنگی، وخامت اوضاع را در توده مردم و نحوه عکس العمل آنها نسبت به تجمع در محل حادثه و یا سلفی گرفتن در بحرانی ترین لحظات می بینند و افول فرهنگی را از این واقعه بازتاب می دهند.
و اما همه این عوامل، بهانه ای شد برای نوشتن این متن و ذکر چند نکته مغفول مانده در این تحلیل ها...
اول- چرا باید فکر کنیم که نماد و نمود فرهنگ جامعه امروز #سلفی بگیران هستند و چرا رفتار #آتشنشانان و یا عموم مردم که به فداکاری، همدلی، همدردی و... پرداختند، به عنوان فرهنگ غالب جامعه نگاه نمی کنیم و به تفسیر آن نمی پردازیم؟ نکند به خاطر چند #سلفی_گیر اصل مطلب و تخلفات و جرائم حادث شده در این #فاجعه فراموش شود.
دوم- بنظرم ریشه حضور چندهزار نفری مردم در حوادث اینچنینی برای تماشا و یا حتی عدم مهیا کردن شرایط عبور خودروهای امدادرسان که تصاویرش به وفور در شبکه های اجتماعی با کشورهای دیگر مورد مقایسه قرار می گیرد، اعتماد باشد و نه فرهنگ...
ما به اخبار رسانه ها اعتماد نمی کنیم از بس غیر آنچه را که دیدیم، شنیدیم.
ما به مسئولانمان اعتماد نمی کنیم از بس که از شعارهای آنچنانی شنیدیم و سو مدیریت های اینچنی دیدیم.
ما حتی به آژیر ماشین آتش نشانی و آمبولانس هم اعتماد نداریم.
مشکل ما اعتماد است و نه فرهنگ...
سوم- چرا تا در تهران آتشی به پا می شود و در سمنان قطاری بهم می خورد نخبگان و دانشگاهیان نگران فرهنگ و تحقیقات میدانی فرهنگی می شوند؟ شاید اگر در همه سال و در مواقع غیر بحرانی به جای پروپزال های آبکی و پایان نامه های کپی شده، در پی ریشه یابی چنین معضلاتی بودیم، حال روزمان بهتر بود.
چهارم- ما مردمان خشنی هستیم، از هیچ چیز نمی ترسیم حتی از انسانی در حال سوختن و جان دادن، از بس که از کودکی چشممان عادت کرده به دیدن اعدام های در ملا عام و ورزشگاه ها، از چه بترسیم؟ کلی هم لذت میبریم، هیجانی هم می شویم، پنج صبح اگر حال نانوایی رفتن را نداشته باشیم ولی حال و حوصله تماشای نابودی یک انسان را داریم، آن هم با چاشنی کف و سوت...
پنجم- اختلاف طبقاتی شدید ساختار جامعه را به ویرانی می کشد، عده ای در شبکه های مجازی صفحه بچه پولدارها راه می اندازند و با مازراتی و بی ام و 2017 عکس می گیرند، خب ما هم نباید از قافله عقب بیافتیم، برای دیده شدن با پیکر نیمه جان و در حال حریق آتش نشانان عکس می گیریم. بالاخره باید چیزی برای عرضه و پذیرفته شدن و لایک خوردن باشد، چگونه نیاز به گروه پذیری را ارضا کنیم؟
ششم- دروغ شنیدن و احمق فرض شدن سازمان یافته هویت مان را زیر سوال برده است، به هیچکس و هیچ چیز و... اعتماد نداریم...
هر روز با دروغ بمباران می شویم، دروغ هایی که بعضا، هم ما ناروایش را می دانیم و هم ناشرش، ولی مصرانه این تاکتیک در جامعه ادامه دارد و بدتر از همه توسط رسانه های رسمی کشور، و این غلط تا آنجا پیش می رود که تاریخ هم جعل می شود و رسانه ای که دائما شعار اخلاق مداری می دهد برای جذب مخاطب بیشتر دست به پخش تصویر و آهنگ خوانندگانی میزند که روزگاری به همراه داشتن صدایشان در ماشینمان جرمی نا بخشودنی بود و معرفی به دادگاه را در پی داشت (سریال معمای شاه).
شده ایم دایی جان ناپلئون، حق هم داریم.
ما به عالم و آدم بی اعتمادیم، به شخصیت خودمان هم بی اعتمادیم و همین مورد باعث فقر شخصیتی، پایین آمدن عزت نفس و... شده است و همین است که سلفی گرفتن را بزرگترین پر کننده خلاء شخصیتی مان می دانیم.
هفتم- به زخم عادت کرده ایم، مرگ کسب و کار هر روزه ما شده است، زیاد نگران نباشید تا چند روز دیگر با بوجود آمدن #فاجعه بعدی، #پلاسکو را فراموش خواهیم کرد، شک نکنید...
- ۹۵/۱۱/۰۵
- ۷۹۴ نمایش